مرحوم آیتالله فاضل لنکرانی: فرقه صوفیه و مذاهب منسوب به آن از فرقههای باطل است
|
متن این استفتاء، به این شرح است:
صوفیه و همه مذاهب منسوب به آن از فرقههای باطل و غیر صحیح است و ائمه معصومین علیهمالسلام شدیداً از چنین مسلکی بیزاری جستهاند و اساساً تفکیک دو عنوان شریعت و طریقت از بدعتهایی است که اینان احداث نمودهاند و ما غیر از شریعت که همان کتاب، سنت، اجماع و عقل است، چیز دیگری به نام طریقت نداریم و جعل این عنوان برای تضعیف اصل شریعت و بیاعتنایی به آن است، از این جهت شرکت در مکانهای مربوط به این گروه خصوصاً خانقاه جایز نیست و جوانان عزیز بدانند که اسلام حقیقی و معرفت حق تعالی و قرب به او جز از طریق تمسک به قرآن و به پیروی از ائمه معصومین علیهمالسلام امکان ندارد، فهم این دو منبع نیز جز از طریق کسانی که آشنا به آن هستند و عمر خود را در فهم آن سپری نمودهاند، یعنی علما و مجتهدین میسر نیست،از این جهت است که در زمان غیبت، مردم موظف شدهاند با رجوع به علما و فقها گرفتار چنین مذاهب باطلی نشوند.
در یکی از وبلاگ هایم و در کلوب حکم شرعی فرقه مدعی عرفان ،یعنی شاه نعمت الله ولی را از دفتر مرجع بزرگ حضرت آیت الله مکارم آورده بودم .
استفتاء از دفتر آیت الله مکارم شیرازی در مورد فرقه شاه نعمت الله ولی:
عدّه زیادى از اهالى یکى از شهرهاى فارس، از قدیم الایّام به فرقه تصوّف گرویده اند و همواره بر اساس رهنمود اقطاب و بزرگان این مسلک و روش هاى مختصّ خود عمل نموده اند; حقیقت این است که رونق خانقاه در این محل بیش از یک مسجد است و کتاب هایى چون مثنوى مولوى، دیوان حافظ، بوستان و گلستان سعدى، نیز بر قرآن و سایر کتابها برترى دارد، تا این که پس از پیروزى انقلاب اسلامى و اعزام روحانیّون در ماه مبارک رمضان و محرّم الحرام، صحبت از بطلان این مسلک به میان آمد، مستدعى است نظر خود را نسبت به این گروه، که از فرقه شاه نعمت الله ولى مى باشند، اعلام نمایید.
پاسخ از دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مده :تمام فرق صوفیه گرفتار اشتباهات و انحرافاتى هستند و اکنون که به حمدالله اهالى محترم آن منطقه روشن شده اند، لازم است خانقاه را تبدیل به مسجد کنند و همانند سایر مسلمین و شیعیان خالص و مخلص على(علیه السلام) و یازده فرزند معصومش(علیهم السلام)، برنامه هاى دینى را انجام دهند و از گذشته خود توبه کنند. خداوند همه طرفداران حق را ثابت قدم نگهدارد و توفیق دهد.
آقایی که ظاهرا از این بابت ناراحت هم شده بود، نوشته بود :
(یا آن آقا نفهمیده چه پرسیده ، یا این آقا نفهمیده چه از او پرسیده اند ، یا هر دو.)
و
پاسخ دادم :
دیوانه ای در تیمارستان هیاهو راه انداخته بود. دکتر هم در مقام معاینه ازش پرسید تو اینجا چه کار می کنی؟ برای چی آوردنت اینجا؟
گفت : من معتقد بودم که تمام مردم دنیا دیوانه اند . مردم هم معتقد بودند که من دیوانه ام. ولی از آنجا که زور آنها بیشتر بود، سر از اینجا در آوردم.
و
با
!! سواد !!
چرا برخی تا این حد در حباب می اندیشند؟ اکیست ها مدعیان جدیدی از عرفان نوین هستند که برای خود باورهایی دارند و برای اثبات آن به هر چه بتوانند استناد می کنند. مثلا یکی از اکیست ها در یکی از بحث های مربوط به اکانکار، دلیل درستی دانش به اصطلاح باستانی اکانکار، را در این دانسته است که این دانش مسأله عدالت خداوند را به خوبی پاسخ می گوید. وی مسأله شرور و تفاوت های زندگی ها را دستاویزی برای اثبات تناسخ قرار داده و خواسته است از این طریق بگوید عدالت خداوند تنها با تناسخ است که تحقق می یابد. بنده نمی خواهم درباره عدالت خداوند سخن بگویم . چون یکی از دوستان خوبم به اندازه کافی به سوالات مربوط به عدل الهی پاسخ های محکمی داده است (رجوع کنید به وبلاگ عدل الهی). کتاب های مربوط به عدل الهی نیز فراوان است . از جمله کتاب عدل الهی شهید مطهری (دانلود متن کامل) . در باره تناسخ نیز مطالب بسیاری در منابع کلامی آمده است و برای رد کردن آن نیازی به هیاهو نیست.
آنچه برایم جالب توجه بود این بود که ایشان با طرح تناسخ درجواب به عدل الهی مدعی شده اند که با پذیرش اکانکار و از جمله تناسخ جواب سوالات خود را گرفته اند . با توجه به این ادعا این گرامی باید بتوانند به سوالاتی که برای من در زمینه تناسخ پیش آمده است ، پاسخ بدهند.
ادامه مطلب...
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز
وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد»
معرفی کتاب برای آشنایی با شخصیت علامه طباطبایی
مهر تابان
آدرس :
مطالعه:
http://www.maarefislam.com/doreholomvamaarefislam/booksindex/mehretaban.htm
دانلود:
هل فکرت یومًا أن تقیِّم نفسک؟ هل فکرت أن تغیر من أخلاقک، فتزید رصیدک من الخُلق الحسن، وتتخلى عن الأخلاق السیئة؟ إذا کنت قد فعلت ذلک، فهنیئًا لک، وإذا لم تکن قد فعلت فابدأ من الآن، واختر أخلاقک بنفسک.
کیف نکتسب الأخلاق الحمیدة ؟
هناک عدد من الوسائل التى تعین على اکتساب الأخلاق الحسنة، وبالتالى تحقیق السعادة والنجاح، وأولها:
- الإیمان الحق، والقرب من الله تعالى؛ فهذا منبع الأخلاق الحمیدة، فبه تزکو النفوس ویتهذب السلوک.
- مجالسة ومصاحبة أصحاب الخُلق الحسن؛ فإن للأصحاب أثرًا کبیرًا فى سلوک الإنسان، ولذلک قیل:
عن المرء لا تسل وسل عن قرینه فکـل قریـن بالمقـارن یقتـدى
- محاسبة النفس: فقد خُلقت أمارة بالسوء، نزاعة للشر، فعاتِب نفسک وحاسبها، وقُدها ولا تنقَد لها، والنفس کالطفل إن تهمله شب على حب الرضاع، وإن تفطمه ینفطم.
- قراءة سیر السلف الصالح: فإنها من الأسباب المعینة على التخلق بالأخلاق الحسنة، فالحدیث عن العلماء ومحاسنهم فیه آدابهم وأخلاقهم، وقد اتفق علماء النفس والتربیة على أن القصص والأخبار والسیر من أقوى عوامل التربیة.
- الدعاء، وهو من أعظم الأسباب الموصلة إلى محاسن الأخلاق.
فإذا لم یکـن عون مـن الله للفتى فـأول ما یجنى علیـه اجتهـاده
وقد کان الرسول (صلى الله علیه و آله و سلم) یسأل الله تعالى أن یهدیه لأحسن الأخلاق.
إن الإنسان یستطیع اکتساب ما یریده من الأخلاق الفاضلة المحمودة، فاختر منها ما تحب، واستعن بالله، وجاهد نفسک لتحقق ما ترید.
ادامه مطلب...
اخلاقى که خدا مى پسندد
امورى که ذاتاً بلند مرتبه و شریف و پرقیمت و باارزش است و سبب ظهور خیر دنیا و آخرت و سعادت و خوشبختى براى انسان است ، چنان که در آیات قرآن و روایات آمده ، محبوب خداست ، و امورى که ذاتاً پست و بى ارزش است و سبب تیره بختى انسان در دنیا و آخرت است ـ همان گونه که در قرآن و روایات آمده ـ منفور و مبغوض حق است .
بنابراین هر انسانى که آراسته به امور شریفه و حسنات اخلاقى است محبوب خداست و هر انسانى که آلوده به امور پست و بى ارزش است مورد نفرت پروردگار است .
زیباییهاى اخلاق و حسنات باطنى و حالات عالى درونى از مصادیق قطعى امور شریفه و باارزش ، و زشتى هاى اخلاقى و سیئات باطنى و حالات پست از مصادیق یقینى امور پست و بى ارزش است . در این زمینه به دو روایت بسیار مهم دقت کنید .
امام باقر (علیه السلام) از پدرانش از امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امیرالمؤمنین از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)روایت مى کند که آن حضرت فرمود :
إنّ اللهَ عَزَّ وجَلَّ یُحِبُّ الجودَ وَمَعالِىَ الأُمُورِ وَیَکْرَهُ سَفْسَافَهَا . . .(جعفریات : 196 ، باب فی ذکر البنات ; مستدرک الوسائل : 13 / 56 ، باب 22 ، حدیث 14736 .) .
بى تردید خداى عز و جل بخشندگى و گشاده دستى و امور شریفه و باارزش را دوست دارد و نسبت به امور پست و بى ارزش کراهت و نفرت مىورزد .
نیز از حضرت حسین (علیه السلام) از رسول خدا روایت شده است
إنّ اللهَ یُحبُّ مَعالِىَ الأمورِ وَیَکرَهُ سَفْسافَها .
به یقین خدا امور شریفه و باارزش را دوست دارد و امور پست و بى ارزش نزد او منفور و مبغوض است .
مسلماً وقتى انسان ظرف ارزش هاى اخلاقى و امور شریف شود محبوب خدا و هنگامى که منبع زشتى هاى اخلاقى و امور پست و بى ارزش گردد مورد نفرت خداست .
امور شریفه ى زندگى ، انسان را در دنیا غرق امنیت و سلامت و خوشى و رفاه و وسعت رزق مى کند و سبب ورود انسان در عرصه ى قیامت به رضوان و بهشت الهى است ، و امور پست و بى ارزش ، زندگى را در دنیا دچار ناامنى و اضطراب و نگرانى و غم و اندوه و تنگى رزق مى نماید و در آخرت سبب ورود به خشم و سخط حق و دخول در عذاب دردناک دوزخ است .
زیبایی های اخلاق ، استاد حسین انصاریان
راجع به تناسخ، مطالب خوبی را گفتید برایم تازگی داشت. ولی دانشمندان مسیحى، دلایل معتبرى برای اثبات تناسخ دارند. آن ها بارها و بارها طى احضارها و حتى کاوش هاى علمى، این موضوع را اثبات کرده اند، حتى نقل مى کنند دختر بچه 12 ساله اى را مادرش به خیابانى که دختر تا آن زمان ندیده بود، مى برد. دختر مى گوید: این جا برایم آشناست و این پشت مدرسه اى است به نام فلان که در کلاس فلان، در نیمکت فلان درس مى خواندم، مادرش با تعجب، به صحت نشانى هاى دختر واقف مى شود و پس از مراجعه به کارشناسان و تحقیقات آنان، روشن مى شود که پیش تر دخترى در آن مدرسه درس مى خوانده و در 12 سالگى مرده است و در نتیجه، روح او به این دختر منتقل شده است. از این قبیل مطالب بسیار زیاد است; البته با اعتبار بسیار بالا و کاملا علمى. اگر شما دلایل محکم ترى دارید، بفرمایید و دلایل آن ها را رد کنید; در ضمن تعریف شما از تناسخ با آن چه من فهمیده ام متفاوت است. تعریف تناسخ از این قرار است: «تناسخ یعنى عود بعضى ارواح در بعضى مناطق در بعضى ابعاد با تکرار یا بى تکرار.»درباره علم ارواح نیز شمار بسیارى از دانشمندان مطالب زیادى آورده و سخنان و مطالب جالبى از ارواح کرده اند، که برخى از آن ها در کتاب هایی که در دست دارم آمده است و اگر لازم شد آنها را به شما معرفی می کنم .حالا شما واقعا این همه دلایل علمی را کنار می گذارید و سخنان آنان را تأیید نمى کنید؟! برایم جالب است بدانم که شما چه دلیل محکم تری بر رد تناسخ دارید؟
دوست عزیزم، از پیگیرى شما برای رسیدن به جواب و نیز توجه به پاسخی که دادم از شما قدردانى مى کنم .
حالا که حوصله جواب تفصیلی داری به مطالبی که می گویم خوب توجه کن. البته قبل از جواب، چند نکته را درباره تعریف تناسخ، پیشینه تاریخى این بحث و برخى جنبه هاى کلى پژوهش در این باره را، برایت می نویسم.
1. «تناسخ» از جمله مباحث بسیار کهن و ارمغان هند و چین و زیر بناى آیین هایى، چون بودایى و برهمنى است که از دوران هاى گذشته، توجه فیلسوفان مسلمان را به خود جلب کرده و پاسخ هاى عقلى و نقلى استوارى دریافت داشته است. به اعتقاد برخى محققان، علت اصلى بروز خرافه اى به نام تناسخ، روانى و اجتماعى مى باشد; از یک سو، شکست ها و محرومیت هاى اقتصادى و اجتماعى در گروه هایى از جامعه، زمینه ساز بروز این تفکر بوده است و از سوى دیگر، ارضاى حسّ انتقام جویى در کسانى که توان انتقام را ندارند، سبب پناه آوردن به تخیلاتى بر مبناى تناسخ گردیده است. دلیل سوّمى نیز مى توان بیان کرد و آن به کسانى مربوط است که به حسب فطرت نمى توانند حساب و کتاب را در این جهان انکار کنند، در نتیجه، معاد را در چهره تناسخ طرح مى کنند تا به نیاز فطرى خود پاسخ گویند; اینان از اندیشه «معاد» و جهان آخرت دورافتاده و مسیر را به غلط به تناسخ کشانیده اند.
چنین خاستگاه هایى براى این عقیده باطل، سبب بروز حکایات و داستان هاى خیالى و ساختگى و رمان هایى بى پایه گردیده و با استفاده از مرکب هنر توانسته موجب نفوذ این باور به جوامع غربى گردد، ولى هیچ گاه در جوامع مذهبى که بر پایه عقل و وحى تحریف ناشده، استوار مى باشد، توفیقى نیافته است; از این رو هیچ یک از فِرَق مسلمان با آنان هم عقیده نشده و همواره موضع دانشمندان مسلمان رویارویى تمام عیار با صاحبان این عقیده بوده است.
2. براى تناسخ انواعى گفته شده که عبارت اند از: «تناسخ مطلق»، «تناسخ محدود یا نزولى» و «تناسخ صعودى».
تناسخ مطلق آن است که انتقال در آن همیشگى است و همه را در بر مى گیرد. تناسخ نزولى آن است که اولا: همه را در بر نمى گیرد و ثانیاً: همیشگى نیست، بلکه نفس پس از پاک شدن از آلودگى ها و رسیدن به مراتب کمال به سراى قدس مى رود و به بدن دیگرى تعلق نمى گیرد. تناسخ صعودى نیز آن است که نفس در جهت ترقى و کمال انتقال مى یابد; از گیاه به حیوان و سپس به انسان.
تناسخ هاى یاد شده با تمام اختلاف هایى که در تعریف آن ها وجود دارد، در یک چیز مشترک اند و آن «بازگشت روح به زندگى جدید در کالبدى غیر کالبد پیشین و در این جهان است.» بنابراین، تعریف شما و تعریف ارسال شده از سوى مرکز را مى توان در دامنه آن جاى داد. یادآور مى شویم که کالبد دوم به اعتقاد برخى فیلسوفان و پیروان این عقیده مى تواند از جمادات، نباتات، حیوانات و یا انسان باشد. نام هاى «مسخ»، «فسخ» و «رسخ» گویاى انتقال به حیوانات، نباتات و جمادات است.
3. روح، ساختار بسیار پیچیده اى دارد که دانش اندک انسان هنوز نتوانسته شناختى کامل ودرست نسبت به آن به دست آورد; بنابراین، همه پژوهش ها و تجربه ها با احتمال و ابهام همراه است و از نظر علمى هنوز تا اثبات کامل و صددرصد، راهى طولانى در پیش دارد; چنان که برخى نویسندگان طرف دار عقیده تناسخ نیز به این معنا اعتراف کرده اند.
البته اگر کسانى که از علم الهى برخوردارند، مانند انبیا، سخنى درباره روح بگویند و یا وحى تحریف نشده اى مطلبى در این خصوص بازگو کند، چون از خالق روح سرچشمه گرفته، از نظر عقل اعتبار دارد و قابل پیروى است.
اینک پس از بیان مقدمه هاى یاد شده، به سراغ دلایل بطلان تناسخ مى رویم. ابتدا لازم است یادآور شویم از آن جا که بررسى همه انواع تناسخ و دلایل عقلى فیلسوفان در ردّ آن ها فراتر از مجال این پاسخ نامه است، تنها به دلایلى اشاره مى کنیم که فراگیر باشد و همه انواع تناسخ را به نوعى شامل شود، امّا شما مى توانید تفصیل برهان هاى عقلى بر ردّ تناسخ را در برخى منابع، مانند «حکمة متعالیه» نوشته صدرالمتألهین شیرازى، ج 2، فصل هاى 1 و 2 و 3 و نیز «معادشناسى در پرتو کتاب، سنت و عقل» تألیف آیت الله جعفر سبحانى و ترجمه على شیروانى، ص 150ـ165 ملاحظه نمایید.
پیش از بیان دلیل بر ردّ تناسخ، لازم است با دو اصطلاح فلسفى آشنا شویم که عبارت اند از: «فعلیت» و «قوه».
هسته اى را در نظر بگیرید که در دل خاک قرار دارد و پس از مدتى به جنب و جوش افتاده و سر از خاک بیرون مى آورد. این هسته اکنون هسته اى بیش نیست ولیکن مى تواند در شرایط خاصى به درختى تنومند تبدیل شود. در اصطلاح فلسفى، این هسته در این زمان «فعلیّت» دارد و بالفعل تنها یک هسته است ولى بالقوه درختى تنومند مى باشد; یعنى درخت بودن براى آن «قوّه» و استعداد است، هر چند درخت هنوز وجود عینى ندارد و به وجود نیامده است.
حال با توجه به تعریف بالفعل و بالقوه، انسانى را در نظر مى گیریم که به صورت یک سلول در رحم مادر قرار مى گیرد. چنین انسانى از هر نوع کمال و فعلیت بى بهره است و تنها شایستگى تولید و تکثیر را دارد و به دیگر سخن، تمام کمالات آن به دو چیز منحصر است: یکى جسم بودن و دیگرى حیات حیوانى کم فروغى که تولید مثل و تکثیر را سبب مى شود. سلول به تدریج تکثیر مى شود و مسیر تکامل را تا به دست آوردن صورت انسانى طى مى کند و زمانى مى رسد که به انسانى با روح تبدیل مى شود و دیده به جهان مى گشاید، سپس روح و نفس انسانى بسیار ضعیف او رشد مى یابد و او به صورت انسانى که از توانایى هایى برخوردار است، در مى آید.
به دیگر سخن، تکامل در انسان همه جانبه است و چنین نیست که براى مثال، روح تکامل یابد، ولى جسم در حالت جنینى و یا کودکى بماند; یعنى هر مرحله اى از مراحل تکامل روح با مرحله خاصى از تکامل جسم متناسب و همراه است و مثلا روح تکامل یافته انسان هاى سى ساله با بدن جنین و یا کودک متناسب نیست و نمى توانند همراه یک دیگر باشند.
حال به تناسخ باز مى گردیم، اگر فرض کنیم روح در این جهان از راه جنین، خواه جنین انسان یا حیوان و یا سلول نباتى به دنیا بازگردد، لازم مى شود روح، همه کمالات خود را از دست بدهد تا تناسب لازم میان آن و کالبد جدید برقرار شود; یعنى لازم است روح در حرکتى قهقرایى، خود را با شرایط جدید وفق دهد و با کالبد جدید متّحد گردد و به حکم عقل، این حرکت به عقب بیهوده و دور از ساحت خداوند است، زیرا اگر هدف از برگشت از فعل به قوه پاداش و کیفر است; این مطلب متوقف بر این نیست که وى به این جهان آن هم از راه پراشکال تناسخ بازگردد، بلکه براى آن رده بسیار مترقّى به نام «معاد» وجود دارد که همه ادیان آسمانى بر آن تأکید دارند، و اگر هدف از بازگشت، کمال است، وى پیش از بازگشت به این جهان یک سرى کمالات را کسب کرده و بالفعل آن ها را دارد، دیگر چه لزومى دارد کمالات او سلب شود تا بار دیگر کمالات از دست داده را باز جوید!! درست مانند این که یک دکتر را به کلاس اول ابتدایى بازگردانیم تا دوباره دکتر شود!! براى چنین کار بیهوده اى در ساختار کائنات و جهان آفرینش چه جایگاهى مى توان در نظر گرفت؟!
آن چه گذشت اشاره اى کوتاه به یکى از دلایل عقلى ردّ نظریه تناسخ ارواح بود، امّا از جهت آیات و روایات، نظریه تناسخ و عود ارواح به طور کامل مردود است. در پاسخ نامه ارسال شده (کد 33443) به برخى از این آیات و روایات اشاره شده است.(آیات 99 و 100 سوره مؤمنون و آیه 11 سوره غافر و روایتى از امام رضا(علیه السلام) در کفر قائل به تناسخ)
افزون بر آیات یاد شده، آیات دیگرى به صراحت از بازگشت ارواح به بدن دنیایى آن ها که یک بدن بیش تر نیست، خبر مى دهد; چنان که یکى از معجزات حضرت مسیح(علیه السلام) زنده کردن مردگان بوده است. داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) درباره زنده کردن چهار پرنده و زنده شدن حضرت عزیر یا ارمیا(علیه السلام) و حیوان او و نیز زنده شدن گروهى از بنى اسرائیل و موارد دیگر، همه از پیوستن ارواح به بدن اصلى حکایت دارد; البته در بدن زنده شده در قیامت، متناسب با فضاى آن جا تغییراتى رخ مى دهد، ولى در هر صورت بدن خود او است و نه بدن شخصى دیگر با تشخّصى دیگر.
مناسب است در پایان این بخش روایتى را از نظر بگذرانیم که تکلیف روح را پس از مرگ و جدا شدن از بدن دنیایى روشن مى سازد: «وقتى خداوند روح را قبض کرد، روح را در قالبى مشابه قالب دنیا قرار مى دهد، آنان با آن بدن مى خورند و مى آشامند.» این جریان در عالم برزخ روى مى دهد و در قیامت، با زنده شدن بدن اصلى، روح از قالب بدن برزخى بیرون آمده، به بدن اصلى باز مى گردد.
بنابراین، از دیدگاه قرآن که کلام آفریننده روح است، فرضیه تناسخ به طور کامل مردود است و روایات نیز این معنا را به صراحت تأیید مى نمایند.
در پایان پاسخ، لازم است به برخى دلایل طرف داران این نظریه اشاره اى کنیم. عمده دلایل قائلان به تناسخ، افزون بر خاستگاه هایى که در ابتداى پاسخ بدان ها اشاره شد، بروز برخى شبهات درباره معاد و برخى تجربه هاى فردى است. در خصوص برخى شبهات باید دانست که امروزه بسیارى از آن ها جزو مسائل حل شده است، مانند شبهه آکل و مأکول و در مورد تجربه هاى نقل شده در منابع آن ها به نوعى مؤید نظریه تناسخ است، باید به دو نکته مهم توجه داشت: نخست این که اغلب این تجربه ها با ابهام هایى روبه رو است که معمولا تجربه کننده تلاش مى کند خود نقاط ابهام را با استفاده از پیش فرض هایش برطرف سازد، ولى در نگاه یک محقق، هر یک از نقاط ابهام مى تواند به ردّ صحت استناد و تجربه و یا صحت برداشت بیانجامد.
نکته دوم، تناقض هایى است که در تجربه هاى مربوط به احضار ارواح و مانند آن رخ مى دهد و برخى از آن ها در منابع مربوط گزارش شده است که در نتیجه، استحکام استنباط ها را مخدوش مى سازد. نکته سوم نیز تجربه ها و مکاشفه هاى بسیار فراوانى است که در تعارض با نظریه تناسخ مى باشد و از افراد کاملا مطمئن و موثق نقل شده است.این تجربه هاى متناقض کم ترین نتیجه اى که به ما مى دهد سلب اعتماد از گزارش هاى معتقدان به تناسخ است.
آن چه شرع به صراحت باز گفته و جزو مسلّمات شریعت اسلام است و دیگر مکاتب نیز اغلب با آن همراه اند، این است که هر فرد، روح مختص به خود دارد که تشخصى واحد را به وجود مى آورد که همواره برقرار خواهد بود. روح انسان پس از مرگ و جدا شدن از بدن متناسب این دنیا، به عالمى به نام برزخ مى رود و در قالب مثالى که شبیه بدن دنیایى او است، قرار مى گیرد و تا برپایى جهان آخرت و حشر و نشر در آن حال باقى مى ماند، سپس بدن اصلى بار دیگر به اذن خدا زنده مى شود و روح به بدن اصلى باز مى گردد و به حیات اخروى ادامه مى دهد.
این سیر حرکت روح از بدو پیوستن به بدن تا بازگشت به آن در جهان آخرت، به صراحت در آیات و روایات آمده و تجربه ها و مکاشفه هاى فراوانى از دانشمندان و عارفان نقل شده که به طول کامل بر آن منطبق است.
امّا درباره حادثه اى که براى دختر 12 ساله اى که در پرسش به آن اشاره شده، لازم است به دو نکته اشاره کنم:
1. این حادثه بر فرض واقعیت به ارائه توجیه هاى باطل بر اساس نظریه تناسخ نیازى ندارد. در منابع حدیثى شیعه، روایاتى آمده که ارواح در عالمى دیگر با بعضى از اماکن یا اشخاص ارتباط ویژه دارند، از جمله روایتى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)نقل شده که فرمود: «الارواح جنود مجنّدة، ما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف» بر اساس برخى تفسیرها، ارواح پیش از پیوستن به بدن و یا در آغاز رشد و یا هنگام خواب در عالمى دیگر، با هم ارتباط دارند و برخى آثار این ارتباط ها در عالم ما و این دنیا ظاهر مى شود که تمایل قلبى و ایجاد محبت میان افراد از این آثار دانسته شده است; بنابراین، این احتمال وجود دارد که ارواح به نوعى با هم ارتباط برقرار کنند و این به معناى نفوذ یک روح در بدن دیگرى نیست; به عبارت دیگر، هر بدنى یک روح مستقل دارد که گاه تحت شرایطى خاص ممکن است ارواح با هم ارتباط برقرار کنند و یا یکى مطلبى را به دیگرى القا نماید. ارتباط با ارواح نیز گونه اى از این ارتباط هاست.
2. چنان که پیش تر اشاره شد، بر اساس برخى گزارش ها و برخورد با برخى تناقض ها، لازم است در پذیرش این گونه حوادث و گزارش هاى مورد ادعا، نهایت سخت گیرى را به عمل آورد، زیرا این گونه بحث ها، زمینه بسیار آماده اى براى داستان سرایى و دروغ پردازى ایجاد مى کند.
از این که پاسخ طولانی مرا با حوصله و دقت می خوانید از شما تشکر می کنم . باز هم اگر نقطه ابهامی وجود داشت بفرمایید تا بگویم یا می توانیم به صورت حضوری در این باره با یکدیگر گفتگویی داشته باشیم . امیدوارم موفق باشی .
از کجا می گویید تناسخ صحیح نیست . نه در قرآن در این باره حرفی به میان آمده است نه دلیلی از کسی شنیدیم . واقعا اگر دلیلی بر رد تناسخ دارید بگویید.
دوست عزیزم ، بر اساس قاعده عقلایی اصالت عدم ، من برای عدم تناسخ نباید دلیل بیاورم. بلکه آنان که می گویند تناسخ هست باید دلایل محکمی را ارائه کنند . اما با وجود این که دلایل محکمی از قائلین به تناسخ ندیده ام باز هم برای شما دوست خوبم در مورد تناسخ توضیحاتی را ارائه می دهم .
«تناسخ»، از ریشه «نسخ» و نسخ به معناى نقل است که داراى دو ویژگى است: 1. تحول و انتقال 2. پى در پى بودن دو پدیده که یکى جانشین دیگرى گردد.
نسخ در فقه به برطرف شدن حکمى به وسیله حکم دیگر، گفته مى شود که دو ویژگى بالا، در آن موجود است. در حالى که در علم کلام، درباره تناسخ، تنها به ویژگى اول اکتفا شده است; براى مثال، مى گویند تناسخ این است که روحى از بدنى به بدن دیگر منتقل شود که در اینجا تحول و انتقال هست، ولى حالت پى در پى بودن که یکى پشت سر دیگرى بیاید، وجود ندارد.
قائلان به «نسخ» مى گویند: روح از اول با نبات همراه بوده تا به مرحله روح حیوانى مى رسد و پس از آن به روح انسانى منتقل مى شود و پس از مرگ و جدایى روح از بدن، بار دیگر همان روح، به نبات، حیوان و روح انسان دیگر تبدیل شده و این حالت همواره ادامه دارد; البته مطالب بسیارى در این باره گفته اند که جهت اختصار از بیان آن ها صرف نظر مى کنیم.
فلاسفه متعالیه و حکماى فعلى با توجه به حرکت جوهرى مى گویند: روح انسانى، «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است; یعنى نبات در سیر حرکتى خود (مبدل شدن قوه به فعل) به نطفه تبدیل شده و نطفه به خون بسته و خون بسته به مضغه (چیزى شبیه به گوشت جویده شده) و مضغه به استخوان و گوشت روى آن و پس از این مرحله، به روح تبدیل مى شود; به عبارت دیگر، بدن پس از تکمیل شدن در چهارماهگى و پس از شأنیت دریافت روح با یک جهش، ماده به روح تبدیل مى شود: «ثُمَّ جَعَلْنَـهُ نُطْفَةً فِى قَرَار مَّکِین ; ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَـمًا فَکَسَوْنَا الْعِظَـمَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَـهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَــلِقِینَ ; (مؤمنون 12 ـ 14) و ما انسان را از عصاره اى از گل آفریدیم، سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن (= رحم) قرار دادیم; سپس نطفه را به صورت علقه (= خون بسته) و علقه را به صورت مضغه (= چیزى شبیه گوشت جویده شده) و مضغه را به صورت استخوان هایى درآوردیم و براستخوان ها گوشت پوشاندیم و سپس آن را آفرینش تازه اى دادیم; پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است.»
دانشمندان و فیلسوفان مسلمان در بحث هاى مربوط به نفس، درباره بطلان اندیشه تناسخ بحث هاى گسترده اى دارند که نقل آن ها در این مجال اندک نه ضرورت دارد و نه سازگار است; لذا تنها به بررسى بطلان این نظریه از دیدگاه قرآن و روایات، بسنده مى کنیم.
خداى متعال در آیات 99 و 100 سوره مؤمنون مى فرماید: «حَتَّى إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَــلِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا وَ مِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ; (آن ها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرا رسد، مى گوید: پروردگار من! مرا بازگردانید! شاید در آن چه ترک کردم (و کوتاهى نمودم )عمل صالحى انجام دهم! (ولى به او مى گویند:) چنین نیست! این سخنى است که او به زبان مى گوید (و اگر باز گردد، کارش همچون گذشته است)! و پشت سر آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند».
این آیه دلیل روشنى بر بطلان عقیده تناسخ است آیه به صراحت از عالمى غیر از دنیا که روح، پس از مرگ و جدا شدن از بدن بدان جا خواهد رفت، یاد مى کند.
در این آیه به بدکارانى که درخواست مهلتى دیگر مى کنند، جواب رد داده، آنان را از فرصتى دیگر و زندگى مجدد در دنیا ناامید مى سازند.
خداى متعال در آیه اى دیگر، گفتار گناهکاران را چنین نقل مى کند: «قَالُوا رَبَّنَآ أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوج مِّن سَبِیل;(غافر،11) مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال قیامت و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آن ها، از خواب غفلت طولانى خویش بیدار مى شوند و در فکر چاره افتاده، مى گویند: «پروردگارا! ما را دوبار میراندى و دو بار زنده کردى و ما در این مرگ ها و حیات ها همه چیز را فهمیدیم، اکنون به گناهان خود اعتراف مى کنیم، آیا راهى براى خارج شدن از دوزخ (و بازگشت به دنیا و جبران مافات )وجود دارد؟!
چنان که دیده مى شود، سخن از دو مرگ و دو زندگى و حیات است (مراد از دو مرگ و دو زنده شدن مى تواند مرگ در پایان عمر و مرگ در پایان برزخ و زنده شدن در برزخ و زنده شدن در قیامت باشد) این در حالى است که بر اساس نظریه تناسخ، ارواح انسان ها ده ها بار و صدها بار، بلکه بیشتر از آن، به زندگى دنیوى باز مى گردند.
در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز از تناسخ بسیار سخن به میان آمده است که در جای خود توضیح خواهیم داد . مثلا در روایتى آمده است که امام علیه السلام در پاسخ کسى که از «تناسخ» پرسیده بود، فرمود: «من قال بالتناسخ و هو کافر بالله العظیم، یکذب بالجنة و النار; هر کس به تناسخ معتقد باشد، به خداوند بزرگ کافر است و بهشت و جهنم را انکار مى کند.»
چرا می گویید تصوف مکتبی است انحرافی که باید از آن پرهیز کرد حال آن که آنها نیز مبانی اصلی رفتارهای خود مانند طریقت معرفت نفس را به خداوند نسبت می دهند ؟
علامه طباطبایی رحمه الله علیه : طریقه معرفت نفس هر چند که طریقهاى است نو ظهور، و شرع مقدس اسلام آن را در شریعت خود نیاورده، اما این طریقه مرضى خداى سبحان است. جماعتى از مشایخ صوفیه در کلمات خود این اشتباه را کردند که من در آوردى خود را به خداى تعالى نسبت دادند، و دین تراشیدن و سپس آن به خدا نسبت دادن را فتح باب کردند. همان کارى را کردند که رهبانان مسیحیت در قرنها قبل کرده و روشهایى را از پیش خود تراشیده آن را به خدا نسبت دادند، هم چنان که خداى تعالى ماجراى آنان را نقل کرده و مىفرماید:" وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها" «1».
اکثریت متصوفه این بدعت را پذیرفتند و همین معنا به آنها اجازه داد که براى سیر و سلوک رسمهایى و آدابى که در شریعت نامى و نشانى از آنها نیست باب کنند، و این سنت تراشى همواره ادامه داشت، آداب و رسومى تعطیل مىشد و آداب و رسومى جدید باب مىشد، تا کار بدانجا کشید که شریعت در یک طرف قرار گرفت و طریقت در طرف دیگر، و برگشت این وضع بالمال به این بود که حرمت محرمات از بین رفت، و اهمیت واجبات از میان رفت، شعائر دین تعطیل و تکالیف ملغى گردید، یک نفر مسلمان صوفى جائز دانست هر حرامى را مرتکب شود و هر واجبى را ترک کند، (و خانقاه و زاویه جاى مساجد را بگیرد، خواننده محترم اگر سفر نامه ابن بطوطه را بخواند، مىبیند که در هر شهرى بنائى بنام زاویه بر پا بوده، و از موقوفاتى که داشته اداره مىشده، و صوفیان از هر جا وارد آن شهر مىشدند، در آن زاویهها منزل مىکردند" مترجم")، کم کم طائفهاى بنام قلندر پیدا شدند، و اصلا تصوف عبارت شد از بوقى و منتشایى و یک کیسه گدایى، بعدا هم به اصطلاح خودشان براى اینکه فانى فى اللَّه بشوند، افیون و بنگ و چرس استعمال کردند.
و اما آنچه که کتاب و سنت- که راهنماى به سوى عقلند- در این باب حکم مىکند این است که در ما وراى ظواهر شریعت حقائقى هست که باطن آن ظواهر است، این معنا از کتاب و سنت قابل انکار نیست، و نیز این معنا درست است که انسان راهى براى رسیدن به آن حقائق دارد، لیکن راه آن به کار بستن همین ظواهر دینى است، البته آن طورى که حق به کار بستن است نه به هر طورى که دلمان بخواهد و حاشا بر حکمت پروردگار که حقایقى باطنى و مصالحى واقعى باشد، و ظواهرى را تشریع کند که آن ظواهر بندگانش را به آن حقائق و مصالح نرساند، آرى همیشه گفتهاند که ظاهر عنوان باطن، و طریق رسیدن به آن است، و باز حاشا بر خداى عز و جل که براى رساندن بندگانش به آن حقائق طریق دیگرى نزدیکتر از ظواهر شرعش داشته باشد، و آن طریق را تعلیم ندهد و به جاى آن یا از در غفلت و یا سهلانگارى به وجهى از وجوه ظواهر شرع را که طریق دورترى است تشریع کند، با اینکه خود او تبارک و تعالى فرموده:" وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ" ، پس این کتاب و این شریعت هیچ چیزى را فروگذار نکرده. «2»
__________________________________________________
(1) و رهبانیتى که کشیشان از پیش خود بدعت نهادند، با اینکه ما بر آنان واجب نکرده بودیم مگر این معنا را که در پى تحصیل رضاى خدا باشند،- نه اینکه از گرفتن زن خوددارى کنند- ولى واجب ما را آن طور که حقش بود رعایت نکردند." سوره حدید، آیه 27".
(2) ترجمه المیزان، ج5، ص: 458 و 459.
نظم آرمانی شیطان پرستان!
قارچ
پیامبر مدرن و یارانش بخوانند
فروتنی برای کیست ؟
از کجا بدانم کار و حالی که دارم ، الهی است یا ابلیسی ؟
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 2
کل بازدید :108791
همت عالی [223]
بزم درویشان [265]
فرقه طریقت یا شریعت [247]
عرفان حقیقی [167]
اهل حق و آیین یاری [224]
خرقه پشمینه [754]
با صوفیان ناصاف [210]
فرقه گناباد [145]
عارفان [140]
وبلاگ مرکزی اخلاق و عرفان [220]
[آرشیو(11)]